چطور شده بعد از این همه مدّت ما آمریکائی‌ از آب درآمدیم؟

من خدمت حضرت امام عرض کردم: "بعد از شصت سال که از عمرمان گذشته،ما نمی‌دانستیم که امریکائی هستیم،ما فقه را پیش شما خواندیم، اصول را پیش شما خواندیم، فلسفه را پیش شما خواندیم،سیاست را از شما یاد گرفتیم؛ حالا چطور شده بعد از این همه مدّت آمریکائی‌ از آب درآمدیم؟ "


در گفت و شنود با آیت الله مهدوی کنی اگر چه فهرستی بلند از مقولات برای طرح وجود داشتند، اما اهمیت موضوعات محدودی که مطرح شدند و نیز حواشی آنها، تمامی وقت تعیین شده را به خود اختصاص داد، با این همه این گفت و گوی پر نکته در بردارنده تحلیل ها و خاطراتی خواندنی از پاره ای از سر فصل های مهم اندیشه و عمل امام است.

*سوال:ضمن تشکر از حضرتعالی بحث ویژگی‌های خط امام و اینکه چه افرادی یا چه جریاناتی در خط امام هستند یا نیستند، هرازگاهی به مناسبت‌های مختلف، در جامعه ما مطرح می‌شود و طرح آن هم سیال است، یعنی افراد و گروه‌های گوناگون به مقتضای منافع خود یا و در ادوار مختلف، این را مطرح می کنند‌. هم گروه‌هائی که این مسئله را مطرح می‌سازند، سیال هستند و هم انگیزه‌هایشان پیوسته در حال تغییر. از آنجا که به هر حال برای تبیین خط امام باید معیارهائی را در اختیار داشته باشیم تا این عنوان،‌ خاصیت و شأن خود را از دست ندهد و کماکان حالت معیار بودن خود را حفظ کند و در عین حال بتوان میزان پایبندی افراد را نسبت به خط امام محک زد، لازم است که با تعامل تمامی پیروان و حامیان واقعی خط امام،حدود و ثغور آن مشخص گردد.از دیدگاه حضرتعالی که سالیان طولانی با امام معاشر بوده‌اید و به آنچه که در سه دهه پس از پیروزی انقلاب از سوی عناصر و جریانات مختلف در این باره مطرح شده،اشراف دارید.مختصات خط امام کدامند و منطق هر یک از آنها چیست؟

**مهدوی کنی: البته اگر من هم چیزی بگویم، ممکن است شما یا دیگران بگوئید که این هم برداشتی از خط امام است.در عین حال من معتقدم که برداشت‌های مختلف از منش شخصیت‌های بزرگ و سیره وجودی آنها تا حدّی طبیعی است، چون اینها شخصیت‌های محدودی نیستند و ممکن است این برداشت‌ها از روی سوء نیت هم نباشد. این لازمه بزرگی شخصیت آنهاست که پویا هستند و این پویائی خیلی هم خوب است، منتهی به شرط اینکه انسان اصل خط را حفظ و از آن خط اصلی شعبه‌هائی را منشعب کند و پیش برود، چون بالاخره یک حرکت انقلابی، یک حرکت سیاسی و حتی یک حرکت دینی، همپای تحولاتی که در دنیا رخ می‌دهند، قهراً‌ متحول خواهد شد و نمی‌توان در همان شکل اولیه به حالت جمود باقی ماند، اما اصول و روح خط و اندیشه و مکتب باید باقی بماند؛ مسلماً در مسائل تعبدی و عبادی، این تحلیل و توصیف صدق نمی کند.
بنده معتقدم امام به چند چیز به طور جدی تکیه داشتند که آنها باید محفوظ بمانند. اول اسلام. به طور کلی انقلاب ایشان، انقلاب اسلامی بوده است. ما دو جور انقلاب داریم. یکی اسلام انقلابی یکی انقلاب اسلامی. بعضی‌ها قبل از اینکه مسلمان باشند انقلابیند، بعد مسلمان می‌شوند. بعضی‌ها مسلمانند و بعد انقلابی می‌شوند.در یک تفکر اسلامی، ابتدا باید به اسلام اصالت بدهیم و از مسیر آن، انقلاب کنیم.در این صورت، قهراً اسلام را حفظ می‌کنیم و به تناسب اوضاع و حوادث، انقلاب و تحول هم پیش می‌آید. مشکلی که الان برای بعضی‌ها وجود دارد این است که اینها ابتدا انقلابیند و بعد مسلمانند و لذا در اوایل انقلاب، توده‌ای‌ها هم به امام، «امام» می‌گفتند و اینکه امام مال ماست! مجاهدین خلق هم می‌گفتند امام مال ماست! گروه‌های دیگر هم می‌گفتند، یعنی ابهّت و عظمت امام به گونه‌ای بود که همه می‌خواستند زیر این چتر باشند، ولی بعد از مدتی احساس کردند که امام همراه آنها نیست. یادم هست که در روزنامه مردم که مال توده‌ای‌ها بود، نوشتند که امام از خط خودش خارج شده!{با خنده} دیدند امام با آنها همراهی نمی‌کند، گفتند از خط خودش خارج شده! عده ای دیگر شاید به این صراحت نگفته باشند، اما عملاً همین طور است. اسلام مسئله اصلی امام بود. در عین حال که می‌خواست از نظر سیاسی و اداره و نظام کشور تحول ایجاد کند، ‌ولی اصل برای او اسلام بود، آن هم اسلامی که بر پایه مذهب تشیّع باشد. حقوق و فقهی که امام روی آن تکیه می‌کرد، فقه تشیّع و اهل بیت(ع) بود. نکته دوم در خط امام این است که امام در پرتو اسلام، روحیه استکبارستیزی داشت.امام سازش با استکبار را نمی‌پسندید و لذا همیشه می‌گفت ما با کسانی که روح سازش با استکبار را دارند،همراه نیستیم.امام می‌فرمود: "اگر دیدید که آمریکا خیلی از شما تعریف کرد، بدانید که عیبی در شما هست و مشکل دارید. اگر مشکل نداشتید، آمریکا از خط شما تمجید نمی‌‌کرد ". بنابراین امام روی این نکته به شکل جدی تکیه داشت . البته استکبارستیزی امام از جنبه تطبیق مصادیق، یک جنبه داخلی داشت و یک جنبه خارجی. جنبه خارجی که آمریکا و اذناب او بودند که امام سازش نمی‌کرد و هرچه آنها سعی می‌کردند بابی را بگشایند، امام نمی‌پذیرفت و می‌فرمود: "آمریکا باید بپذیرد که ما یک انقلاب اسلامی کرده‌ایم و به اصول ما احترام بگذارد و شئون ما را حفظ کند. ما با هیچ کشوری نمی‌خواهیم قهر کنیم، ولی دعوا و قهر ما با کسانی است که ما را به رسمیّت نمی‌شناسند و به ما می‌گویند به نشانه تسلیم، دست‌هایتان را بالا ببرید ". امام می‌فرمود: "ارتباط اشکال ندارد، ولی ما تسلیم نمی‌شویم ". این در سیاست خارجی بود و امّا در سیاست داخلی،‌ ایشان با گروه‌ها و کسانی که در داخل کشور نشانه‌های استکبارستیزی نداشتند، بلکه برعکس نشانه‌های استکباری و قصد سازش با استکبار را داشتند، احساس نزدیکی نداشت. یکی از مصادیقی که امام با آن مخالف بود، روح سرمایه‌داری و ثروت اندوزی بود نه پول داشتن، یعنی امام به آنهائی که به پول اصالت می‌دادند،روی خوش نشان نمی‌داد.می گفت‌: "اسلام اینها، اسلام آمریکائی است "؛ اما با تولید ثروت، مخالف نبود.

*سوال:حالا که به این تعبیر اشاره فرمودید، درباره ماهیت و مفهوم صحیح آن توضیح بفرمائید، چون همین هم منشاء مغالطه‌های بسیاری شد.

*مهدوی کنی: امام نمی‌گفتند ثروت و سرمایه بد است. شهید مطهری هم که این روزها سالگرد ایشان است،در آثارشان آورده اند که ثروت چیز خوبی است، ثروت و سرمایه‌ برای پیشرفت هر کشور و هر نظامی لازم است. حتّی برای اجرای عدالت هم لازم است. با بی‌پولی، تنها فقر را می توان توزیع کرد،با ثروت و سرمایه می‌شود کار ایجاد کرد، منتهی درباره ثروت،دو نوع نگاه وجود دارد. در اوایل انقلاب،در بسیاری از انقلابیون نیز روحیه سوسیالیستی حاکم بود. برخی واقعاً به اقتصاد سوسیالیستی تمایل داشتند، خیلی‌ها هم به خاطر جوّ سرمایه‌داری زمان شاه و انحصار ثروت در دست گروهی که دنبال منافع شخصی بودند، متأثر بودند و ناخودآگاه، روحیه سوسیالیستی داشتند؛ مرحوم آیت‌الله طالقانی و مرحوم شهید بهشتی از آن جمله بودند. اینها تحت تأثیر جوّ ناخوشایند زمان شاه بودند و برای مقابله با آن می‌گفتند که باید دست زالوصفتان را قطع کرد، لذا در سخنرانی‌ها، نوشته‌ها، برخوردها و حتی در قانونگزاری‌ها دائماً به آن سو گرایش داشتند.این برخورد روی حسن نیّت بود،ولی به عقیده من جهت‌گیری درستی نبود.برخورد با این موضوع خیلی ظریف است.هدف آنها نوعی سرمایه‌ستیزی غیردولتی بود، ولی منجر به سرمایه‌داری دولتی می‌شد!

*سوال: که تا هم اینک هم ادامه دارد...

*مهدوی کنی: بله،قصد و منظور آنها این نبود،‌ ولی در عمل این گونه شد.در اصل 43 قانون اساسی آمده که دولت نباید تبدیل به کارفرمای بزرگ شود،‌ ولی در عین حال در اصل 44 آمده است که تجارت خارجی باید در انحصار دولت باشد. من از همان اول برایم این سئوال مطرح بود که این دو اصل چگونه با هم قابل جمع هستند؟

*سوال: راه حل این تناقض چیست؟

*مهدوی کنی: همین دستوری که مقام معظم رهبری درباره اصل 44 داده اند برای رفع تناقص اصول 43 و 44 است. در اول انقلاب که در شورای انقلاب و بعد در شورای نگهبان بودم، با این تفسیر که بازرگانی خارجی دست دولت باشد و دولت بشود تاجر و واردکننده و صادرکننده‌، مشکل داشتم و نمی‌توانستم این را بپذیرم. البته بنده اقتصاددان نبودم، ولی این تناقض با ذهنیّت من جور در نمی‌آمد. قبل از انقلاب به خاطر بحث‌هائی که با کمونیست‌ها پیش می‌آمد، در این زمینه مطالعاتی داشتم و می‌دانستم که در دنیا هم تجربه شده که دولت نمی‌تواند تاجر خوبی باشد؛ به همین جهت در همان وقت مقاله مفصّلی نوشتم که نمی‌دانم در اطلاعات چاپ شد یا کیهان. به دوستان گفته‌ام که آن را پیدا کنند. گمانم در اوایل دهه 60 باشد. من در شورای نگهبان بودم و مجلس شورای اسلامی،تازه تشکیل شده بود. در آن مقاله استدلال کردم که در بازرگانی خارجی، دولت باید بر صادرات و واردات،‌ سرمایه‌گذاری‌ها، کمیّت و کیفیت آنها نظارت کند که هر چیزی وارد کشور نشود و کشور به سوی مصرف گرائی و اجناس کم فایده و یا تجمّلی نرود، ولی اینکه خود دولت خرید و فروش کند، صحیح نیست. البته برخی از دوستان جوابیه ای نوشتند و گفتند که من طرفدار سرمایه‌دارها هستم!به هر حال ،امام هم می‌پسندیدند که سرمایه از دست سرمایه‌دارها بیرون برود، در عین حال که برای اصل ثروت احترام قائل بودند، اما اینکه دست اشخاص باشد، می‌گفتند نتیجه‌اش همین می‌شود. به هر حال اینها بحث‌هائی بودند که هنوز به درستی تجربه و پخته نشده بودند. در زمانی که آقای عسگراولادی در دولت شهید باهنر،‌ وزیر بازرگانی شد، خدمت امام عرض شد که بازرگانی را باید افراد و بخش خصوصی هم انجام بدهد که ایشان گفتند مردم و دولت در کنار هم کار کنند. تحلیل من این است که در آن زمان به خاطر تأثّر از جریانات قبل از انقلاب و ثروت‌اندوزی عده‌ای، این فکر پیش آمده بود و امام هم در مخالفت با سرمایه‌داری به این شکل،‌ این فکر را می‌پسندید و لذا تفکر سرمایه داری و سرمایه سالاری را تعبیر به "اسلام امریکائی‌ " می‌کردند،به این معنا که صاحبان این عقیده مسلمان هستند، ولی دوباره می‌خواهند سرمایه‌داری را حاکم کنند و لذا در شورای انقلاب، 52 کارخانه ملّی شد. ملّی شدن بانک‌ها هم نتیجه همین حرکت بود. من می‌پرسیدم: " شما که این سرمایه‌ها را ملّی می‌کنید، قرار است چه کسانی آنها را اداره کنند؟‌ صِرف ملی کردن که کار را پیش نمی‌برد ". حتّی با آقای مهندس سحابی در این زمینه بحث داشتیم. در شورای انقلاب ایشان به شدّت روی بند "ج " و ملی شدن این سرمایه‌ها اصرار داشت. من می‌گفتم این کارها را نکنید. عده‌ای از کارخانه دارها طاغوتی بودند، ‌ولی عده‌ای دیگر از آنها طاغوتی نبودند. من می‌گفتم: "شما که دارید مدیران خوب و مجرب را اخراج می‌کنید،می‌خواهید کار را به دست چه کسانی بسپارید؟اینهائی که تازه از گرد راه رسیده‌اند،تجربه ندارند و نمی‌توانند کارخانه‌ها را اداره کنند " و همین طور هم شد و اصل سرمایه و ثروت و حتی مالکیت رفته رفته بی اعتبار شد.آقای مهندس سحابی در آن مقطع در جواب من می‌گفت: "آقای مهدوی! شما چه می‌گوئید؟ اینها زالوصفتند. پول‌ها را از بانک‌ها گرفته‌ و خورده‌اند ".

*سوال: همین‌هائی که الان این حرف‌ها را می‌زنند!

*مهدوی کنی: بله،‌ خلاصه معتقد بودند که اصل و ربح و جریمه سرمایه‌ها را باید از این زالوصفت‌ها گرفت! جوّ، جوّ سوسیالیستی بود و در آن شرایط، این جور شعارها را می‌پسندیدند و لذا بنده متهم بودم که طرفدار سرمایه‌داری هستم!امام در مسائل اقتصادی،گرایش داشتند که از سرمایه‌دار‌ها طرفداری نکنند. کسانی که با سرمایه دارها به این شکل مبارزه می‌کردند،مورد پسند اکثر انقلابیون بودند؛با این همه بدیهی است که امام برای اصل ثروت و مالکیت احترام قائل بودند.کسی که فتوا به مالکیت خصوصی می‌دهد و خمس می‌گیرد، نمی‌تواند در باب اقتصاد، سوسیالیست باشد. خمس، زیادی مال است و از قبل از انقلاب هم، تجّار بزرگ خمس‌های زیاد به امام می‌دادند. من خودم یکی از واسطه های گرفتن خمس‌ها بودم. آیت‌الله طالقانی هم همین طور. در زندان که بودیم به من وصیت کرده بودند اگر زودتر از من از زندان بیرون رفتی، با خمس‌هائی که در اختیار من است،‌ چنین کن،چون فکر می کردند که عمرشان به آزادی کفاف ندهد که الحمدالله خودشان آزاد شدند. مقصود این است که امام چنین حالتی داشتند و می‌گفتند که سرمایه‌دارها نمی‌توانند با انقلاب کنار بیایند و با سیاست‌های خارجی کنار می آیند.
ویژگی دیگر خط امام، اصل ولایت فقیه است. خیلی‌ها می‌گویند در پیش‌نویس قانون اساسی، اصل ولایت فقیه نبود و بعد مطرح شد، در حالی که امام،در نجف درس ولایت فقیه می‌دادند و در آنجا در کتاب بیع،بحث ولایت فقیه را مطرح کردند و کتاب حکومت اسلامی هم محصول درس های ایشان در نجف است.این کتاب به ایران هم آمد و در همان وقت افراد زیادی به خاطر چاپ و پخش آن دستگیر شدند و به زندان رفتند.

*سوال: موضوع ولایت فقیه حتی در کشف‌الاسرار هم بود که مربوط به دهه 20 است!

*مهدوی کنی : در آنجا هم اشاراتی هست، ولی در کتاب حکومت اسلامی بر این نکته تکیه کردند که ولایت فقیه، همان ولایت پیامبر (ص) است و همان اختیاراتی را که پیامبر (ص) وائمه‌ (ع) دارند، ‌ولی فقیه هم دارد.اصل ولایت فقیه و بعد ولایت مطلقه فقیه برایشان از اصول اساسی بود. تفاوت و تمایز بارز امام با دیگر فقها در دو چیز است. همه فقها ولایت فقیه را قبول دارند؛اختلاف نظر در محدوده اختیارات فقیه است، والاّ هیچ فقیه شیعه‌ای نیست که ولایت فقیه را قبول نداشته باشد، چون نمی‌شود تشیّع را بدون ولایت فقیه تصور کرد.کسی که خمس می‌گیرد و بین سادات و فقرا پخش می‌کند، از بابت ولایتش می‌گیرد، چون خمس متعلق به امام است.البته بعضی‌ها خمس می‌گیرند، ولی کار امام را نمی‌کنند!{می خندد}اگر خمس می‌گیری باید کار امامی هم بکنی، چون خمس مال امام است.به هر حال، اصل ولایت فقیه مورد قبول همه فقها بود، فقط فرق امام با آنها این بود که ایشان معتقد بود ولایت فقیه به مسائل حکومتی هم توسعه پیدا می‌کند و آنها چنین اعتقادی نداشتند.گذشته از این، فرق امام با فقهائی که ولایت فقیه را در حیطه حکومت هم قبول داشتند،از جمله مرحوم کاشف‌الغطاء،مرحوم نراقی،مرحوم میرزای قمی و مرحوم نائینی این بود که آنها در مقام اجرا، جرئت ورود به عرصه حکومت را نداشتند و فقط فتوای آن را می‌دادند. اگر به آنها می‌گفتند بیائید مملکت را اداره کنید، می‌گفتند ما نمی‌توانیم. هنر امام علاوه بر فتوا این بود که وارد این عرصه شد.باید بگوئیم که این منحصر به امام است.خاطرم هست بنی صدر در آن اوایل می‌گفت ما ولایت فقیه را قبول نداریم، ولی در مورد امام استنثا وجود دارد! وقتی امام بیمار شدند و پزشکان گفتند که ایشان تا شش ماه دیگر بیشتر زنده نخواهند ماند، ‌بنی صدر که نمی‌توانست بگوید من ولی فقیه هستم، چون اصلاً قبول هم نداشت،لذا به تقلید از طرفداران دکتر مصدق می‌گفت که ملّت پدر می‌خواهد،یعنی من پدر مردم هستم!می‌خواست برای ملّت پدری کند!ولایت فقیه یکی از ویژگی‌های بارز خط امام و میراث ایشان است و لذا نمی‌توانیم بگوئیم به امام ختم شد...

*سوال: برخی براتمّ و اکمل بودن مصداق ولی فقیه در زمان امام تکیه می کنند و به این وسیله می‌خواهند ولی فقیه زمان را مسلوب‌الاختیار یا دست کم محدود کنند.آنها می‌گویند چون امام مبدع ولایت فقیه و به فعلیت رساننده آن بود، منحصراً باید دنبال آنچه که امام بعضاً در شرایط خاص فرموده اند برویم، بدون اینکه توجه کنیم که ولی فقیه زمان،حضور و حق تصّرف دارد.

*مهدوی کنی: ما که در دل اینها نیستیم که بدانیم منظور اصلی‌شان چیست،‌ ولی اگر بخواهند مسئله را ختم شده تلقی کنند و بگویند هرچه امام گفته اند، همان است و دیگر ولی فقیه زمان نمی‌تواند اظهار و اعمال نظر کند، این نظر غلطی است.شاید ولی فقیه کنونی در مسائل ولایتی و نه مسائل فقهی که بحث دیگری است،به دلیل عوض شدن موضوعات،حکمی خلاف نظر امام را اعلام کند.

*سوال:در یک دهه اخیر برخی برای "بد جاانداختن " موضوع ولایت فقیه در ذهن جوان‌ها، کلمه "ولایت مطلقه فقیه " را به معنای بی‌ملاک و بی‌ضابطه عمل کردن به کار می‌برند، یعنی چنین القا می کنند که ولی فقیه، بر هر اساسی و به هر شکلی،برای‌ هر تصمیمی که بگیرد، محّق است و هیچ ضابطه و ملاکی هم در کار او نیست. این مغالطه‌ای است که بسیاری به آن متشبّت می‌شوند.تفسیر خود را از این مطلب بیان بفرمائید.

*مهدوی کنی: قبلاًاصطلاحی که در فقه معمول بود،ولایت عامه بود. بعد از انقلاب،‌ کلمه مطلقه مطرح و پس از مدتی هم در جریان بازنگری قانونی شد.در کلمات فقهای ما دو نوع ولایت یعنی ولایت عامه و ولایت خاصه دیده می‌شود. ولایت خاصه همانی بود که برخی از فقها می‌گفتند و برای ایتام، برای اموال مجهول‌‌المالک، برای موقوفات و موارد خاص بود که ولی فقیه می تواند در این گونه مسائل،دخالت و اعمال ولایت کند. ولایت عامه این است که ولی فقیه می‌تواند در تمام اموری که مربوط به اداره یک کشور است،دخالت کند.ولایت عامه یا مطلقه به این معنی نیست که فقیه در آن بالا نشسته و بی ملاک و مبنا،هر چه بخواهد دستور می دهد.این چیزی است که نه فقها گفته‌اند و نه امام این گونه عمل می‌کرد.ولی فقیه مورد نظر ما در رأس هرم نظام قرار دارد که بدنه‌ای دارد و قوای سه گانه با هدایت و زیر ایشان کار می‌کنند. در زمان ما مجلس هست و سه قوه تفکیک شده وجود دارند و فعلاً به لحاظ عرف حکومتداری هم ‌بهترین شکل است، امام این را پذیرفتند و ولایت را از طریق این قوا اعمال می‌کردند، یعنی نمی‌گفتند که مجلس! تو حرف بیهوده‌ای می‌زنی و هرچه من می‌گویم درست است.یادم هست وقتی برای مسئله‌ای نزد امام می‌رفتیم، می‌فرمود: " بروید ببینید مجلس چه می‌گوید ". تفاوتی که ولایت مطلقه یا غیر مطلقه دارد این است که در مواقع حساس و بزنگاه‌ها،فقیه اِعمال ولایت می‌کند، چنانچه در تمام دنیا هم هست،یعنی در برخی از موارد، رؤسای جمهور کشورها، مثلاً رأی مجلس را وتو و یا حتی مجلس را منحل می کنند؛برای اینکه در مواقع حساس،باید فصل‌الخطاب و قدرتی وجود داشته باشد که نهایتاً ‌به اختلافات پایان بدهد. موقعی که در دولت بودیم و خدمت امام می‌رفتیم، همیشه ایشان می‌فرمود بروید مشورت کنید و از کارشناس‌ها بپرسید واگر بعد از انجام همه کارها به جائی نمی‌رسیدیم، آن وقت ایشان دخالت می‌کرد. پس معنای اعمال ولایت مطلقه این است که ولی امر در همه امور دخالت می‌کند، منتهی از طریق قوای سه گانه یا نهادهای دیگر،نه اینکه همه را کنار بگذارد و هرچه را که خودش به نظرش می‌رسد،اِعمال کند. حتی نهادها هم در اعمال ولایت مؤثر هستند. مثلاً‌ حتی در محدوده اختیارات نهادی مثل کمیته امداد هم نمی‌شود گفت چون مسئول یک کار محدود و خیریه است،حاکم می‌تواند هر کاری دلش می‌خواهد در آن حیطه انجام بدهد، بلکه باز ارجاع می‌دهد به آنهائی که در زمینه کارهای امدادی فعال هستند و به آنها رهنمود می دهد که برنامه داشته باشید و از روی آن کار کنید نه اینکه من بگویم این قدر پول بدهید به فلان جا!این طور نیست، بنابراین ولایت مطلقه معنایش یک ولایت رها و بی‌ در و پیکر و بی‌برنامه نیست که بعضی‌ها سوء استفاده کنند و یا بعضی‌ها آن را مورد حمله قرار بدهند.ولایت از طریق ابزارهایش اِعمال می‌شود.

*سوال:دستاویز بعضی از اینها همان فتاوایی است که امام در یکی دو سال آخر فرمودند که حکومت از این جهت که از احکام اولیه است مقدم بر بسیاری از احکام فرعی مثل نماز و روزه است و می‌تواند اینها را تعطیل کند که البته این هم تفسیر معقول دارد، منتهی آنها سوء تعبیر می‌کنند.

*مهدوی کنی: خب، بالاخره این همان "وتو "ئی است که در همه جای دنیا هست و همان طور که یک رئیس جمهور به هنگام ضرورت می‌تواند احکام دیگر را "وتو " کند، یک ولی فقیه هم می‌تواند. خدا حج را واجب کرده،ولی ‌وقتی حکومت عربستان برخورد کذائی کرد، امام گفتند امسال نباید به حج بروید و از روی مصلحت،به طور موقت،اعمال حج را به آینده موکول کردند،اما حج را تعطیل نکردند.چنین کاری را نه فقیه می‌تواند بکند نه می‌کند، ولی وقتی مصلحت اهمّی پیش می‌آید،‌ فقیه ناگزیر می‌شود دخالت کند. چنین مسائلی را با قانون نمی‌شود حل کرد. اگر قانون باشد، باید در مجلس بگویند که به حج نروید و نمایندگان و شورای نگهبان خواهند گفت خلاف شرع است. همین اِعمال ولایت را هم باز امام بردند به مجمع تشخیص مصلحت نظام که بازوی اعمال ولایت است و هنگامی که بین مجلس و شورای نگهبان اختلافی روی می‌دهد، مجمع تشخیص مصلحت تصمیم می‌گیرد. این همان اعمال ولایت است که به صورت قانونی هم درآمده است. یکی از شاهکارهای امام واقعاً همین سیستم سازی بود.آنچه که امام کرد،واقعاً یک معجزه بود. در بنای این ساختار نظام، آنهائی که در دنیا منصف هستند و دین را قبول دارند، وقتی نگاه می‌کنند می‌بینند که نظام بسیار خوبی است. اوایل می‌گفتند سیّدی آمده و شلوغ کرده و شاه را بیرون کرده است.بعد دیدند خیر، این طور نیست و او نظامی درست کرده که پارلمان دارد، دولت دارد و ارکانش سرجایشان هستند؛بنابراین شبهه افکنان بی انصافی می کنند و از راهش هم وارد نمی شوند.مثلاً در دانشگاه خودمان، در رشته علوم سیاسی، استادی را دعوت کرده بودند که درباره ولایت فقیه صحبت کند. از اول آمد و گفت ولایت فقیه همان سلطنت است و فقط اسمش را عوض کرده اند!من او را خواستم و گفتم: "مؤمن ِآل فرعون![با خنده] اگرتو را از دانشگاه هاروارد دعوت کرده بودند و به تو می‌گفتند که در ایران یک آقای خمینی پیدا شده، مبارزه کرده، شاه را بیرون کرده،بر مبنای ولایت فقیه حکومتی را تشکیل داده.شما بیائید این را برای ما تبیین کنید!شما از همان اول می‌رفتی و می‌گفتی همان سلطنت است و تمام؟ یا مبانی آن را ذکر می‌کردی،بعد هم ایرادهائی را که بر آن هست می‌آوردی و بعد،پاسخ های مدافعین به منتقدین را نقل می کردی و در یک کلام، منصفانه بحث می‌کردی و همه چیز را می‌گفتی و آخرش هم انتقادات خودت را می‌گفتی؟ این رسم کجاست که از همان اول فقط بدگوئی کنی و ریشه را بزنی؟ "این شیوه کاملاً غیرعلمی و حداقل غیرمنصفانه است. در دانشگاه بسیاری از اساتید هستند که با ما همفکر نیستند، ولی این شیوه برخوردهای غیر علمی و غیر منصفانه را ندارند.به او گفتم: " حداقل بیا با من یا امثال من حرف بزن و بحث کن که چیزهائی را در این باره می‌دانیم، نه دانشجوئی که تازه از گرد راه رسیده و هیچ چیز در این باره نمی‌داند ".البته خوشبختانه، بحث ولایت فقیه الان به نسبت آن وقت‌ها خیلی پخته شده و درباره آن بحث های مفصلی صورت گرفته است.

*سوال:در این بخش از بحث،بازنگری یک رویداد تاریخی ،خالی از لطف نیست.برخی در قالب خاطرات و تحلیل‌ها، انشعابی را که در سال 67 در جامعه روحانیت پیش آمد این گونه تفسیر می‌کنند که امام از وضعیت "جامعه روحانیت مبارز " به شدت ناراضی بودند و القا می‌کنند که خود امام دستور این انشعاب را دادند تا یک جریان نواندیش فقهی و روحانی پیدا شود و جلوی مشکلاتی را که اعضای جامعه روحانیت ایجاد کرده بودند و یا ممکن بود ایجاد کنند،بگیرند.شما هم طبیعتاً از این عده دلخوری‌هائی دارید که هم از خاطرات شما معلوم است و هم جاهای دیگر ذکر کرده‌اید. در حال حاضر با نسلی مواجه هستیم که آن دوران را درک نکرده است. ماهیت واقعی قضیه و نگاه حقیقی امام به این انشعاب چه بود؟

*مهدوی کنی: یک اصل کلی در دیدگاه های سیاسی امام هست که حضور گروه‌های مختلف‌السلیقه،مفید است و این را برای نظام، مضّر نمی‌دیدند و می‌گفتند این، منشاء تکامل است. تضارب افکار و آرا مفید است، به شرط اینکه با هم نجنگیم. در قرآن کریم هست که "ولاتنازعوا ". می‌بینید که قرآن "ولاتختلفوا " ندارد یعنی که اختلاف نداشته باشید. در یک آیه هست که می‌فرماید: "لایزالون مختلفین " بندگان را مختلف خلق کردیم و حتی داریم "و لذلک خلقهم " که این لذلک را بعضی از مفسرین به اختلاف برمی‌گردانند، یعنی خدا مختلف خلق کرده است. بعید نیست همین طور باشد، ولی نزاع را قرآن نمی‌پسندد، چون نزاع یعنی براندازی. نزاع از ماده نزع است یعنی کندن، یعنی من می‌خواهم شما را حذف کنم و شما می خواهید مرا حذف کنید، یعنی برخورد سلبی. به تعبیر رایج تر، برخورد حذفی. این را قرآن نمی‌پسندد و لذا امام می‌فرمودند در مجلس اختلاف باشد، بین علما اختلاف باشد. فقهای ما همه با هم اختلاف داشتند. شیخ انصاری با استادش اختلاف دارد، شاگردانش با او اختلاف دارند. در مجلس درس می‌بینی که شاگرد با استادش بحث می‌کند که ما این حرف شما را قبول نداریم. حوزه‌ها این طور بود که شاگردان حتی به اساتید بزرگ می گفتند ما حرف شما را قبول نداریم و دلیل می‌آوردند و استاد نمی گفت‌این کافر شده‌، بیرونش کنید.امام این گونه اختلاف‌ها را می‌پذیرفتند، ولی اینکه چرا در جامعه روحانیت انشعاب شد؟جامعه روحانیت، قبل از انقلاب تشکیل شد و مؤسسین اصلی آن هم مرحوم شهید مطهری،شهید بهشتی،شهید باهنر،شهید مفتح،شهید محلاتی، آقای رفسنجانی و افرادی دیگر بودند. مرحوم آیت‌الله طالقانی در جمع ما نبودند. ایشان فوق گروه‌ها بود.برخی از ما در زندان دور هم بودیم و بعد که بیرون آمدیم، در سال 56 مرحوم مطهری گفتند خوب است که تشکل پیدا کنیم و البته منظورشان حزب نبود، بلکه می‌گفتند یک نوع برنامه و اساسنامه داشته باشیم که بدانیم قرار است چه کنیم و در واقع کاری جمعی را انجام بدهیم. اساسنامه هم نوشته شد، ‌منتهی امضای آن افتاد به بعد از انقلاب. همه دوستان با هم بودیم. از روحانیون تهران، همه آنهایی که در مسیر امام بودند، درجامعه روحانیت جمع شدند، البته گاهی از غیر تهرانی‌ها هم بودند، ولی عمدتاً‌ از تهران بودند.همان موقع هم با هم اختلاف سلیقه داشتیم و این طور نبود که ما قبل از انقلاب همه در یک مسیر فکری واحد بوده باشیم. اختلاف نظرها از همان موقع هم بود و لذا در انتخاب افراد با هم اختلاف سلیقه داشتیم.مثلاً‌ اگر می‌خواستیم برای برخی از مشاغل یا عضویت ها کسی را انتخاب کنیم، بعضی‌ها کسی را می‌پسندیدند و برخی دیگری را.این از همان اول هم بود.برایتان مثالی می زنم. در شورای انقلاب، مرحوم شهید بهشتی رحمه‌الله علیه،چون خیلی با مجاهدین خلق کار نکرده بود. ما اینها را بهتر می‌شناختیم. مرحوم بهشتی از رجوی دعوت کرد که او را در شورای انقلاب بیاورد. یادم هست که در جلسه ای، من بودم و مرحوم شهید بهشتی و شاید شهید باهنر یا آقای هاشمی رفسنجانی و رجوی و دو تا رفقایش که بعدها کشته شدند. گمانم خیابانی بود. شهید بهشتی می‌گفت: " خوب است اینها بیایند در شورای انقلاب که سر و صداها بخوابد و خلاصه یک جوری اینها را داشته باشیم ". البته رجوی گفت ما با شما نمی‌توانیم بسازیم و به شکر خدا نیامد. بعد مرحوم بهشتی، آقای دکتر پیمان را به شورای انقلاب دعوت کرد. یادم هست که آقای دکتر پیمان گفت که ما در بسیاری از اصول با شما اختلاف داریم. اول بحث کنیم و در آن اصول وحدت نظر پیدا کنیم، بعد من می‌آیم والحمدلله ایشان هم نیامد؛ولی من این شیوه را نمی‌پسندیدم، به خصوص در اول انقلاب. انقلاب که گوشت قربانی نبود که آن را تقسیم کنیم. انقلاب اصولی دارد که اگر بخواهیم آنها را حفظ کنیم، هر کسی را نمی‌شود وارد کرد.باید سال‌های اولیه بگذرد و انقلاب قوام پیدا کند و بعد در مجلس و جاهای دیگر از همه گروه‌ها بیایند، ولی در آغاز راه و وقتی که قرار است نظامی تأسیس شود،چگونه می شود کسانی را آورد که حداقل همفکر با بانیان آن انقلاب نیستند. این مثال را در مورد یک اختلاف بزرگ زدم که برسیم به اختلاف سلیقه‌‌های کوچک. دو سه سال که از انقلاب گذشت، این اختلاف سلیقه‌ها بیشتر بروز ‌کردند. اغلب هم در هنگام انتخابات بود. در آن موقع جامعه روحانیت و حزب جمهوری در انتخابات خیلی فعال بودند. ما در انتخاب افراد با هم اختلاف سلیقه داشتیم. بعضی‌ از دوستان ما حزب‌اللهی‌تر بودند و یا خودشان خود را این طور حساب می‌کردند.آنها بعضی‌ها را قبول داشتند که ما نداشتیم و بالعکس و انشعاب هم بیشتر به خاطر این قضیه پیش آمد.اینها رفتند پیش امام و گفتند که اینها نمی‌گذارند ما کار کنیم و فعال باشیم و می‌خواهند در انتخابات دوره سوم، افراد کذا و کذا را ببرند در مجلس و یا افرادی را از لیست حذف می کنند.

*سوال: منشاء این اختلافات در آستانه انتخابات چه بود؟

*مهدوی کنی: واقعاً بعضی از مسائل را نمی‌شود گفت. هرچه بود یکی اختلاف سلیقه‌ها بود و یکی عدم اعتماد. ما به بعضی‌ها اعتماد دینی نداشتیم. معنایش این نیست که آنها را بی‌دین می‌دانستیم، ‌ولی می‌گفتیم هر کسی که آمد و شعار تندی داد، دلیل دینداری او نمی‌شود و نمی‌توانیم تأئیدش کنیم؛علی الخصوص با رفتارهائی که عده ای از آنها در سال های اولیه انقلاب داشتند.ما می‌گفتیم در جامعه روحانیت وظیفه ما این است که خطوط را حفظ کنیم و تأئید بعضی از افراد، شکستن این مرزهاست. آن آقایان اعتقادشان این بود که اینها خوب و درست هستند. مشکل جامعه روحانیت، بیشتر در این جور جاها بود. بعد هم تفسیر می‌کردند که شما طرفدار سرمایه‌‌داری یا سرمایه داران هستید. این آقایان شعارهای تند ضد سرمایه‌داری می‌دادند و امام هم در مواردی،این شعارها را می‌پسندیدند. به هر حال اینها رفتند گفتند که امثال ما جلوی کارها و انتخاب‌های انقلابی آنها را گرفته‌ایم و حقیقتش هم این بود که آنها در کنار ما رأی نمی‌آوردند و لذا از امام اجازه انشعاب گرفتند و امام هم اجازه دادند. نوروز 67 بود و من مشهد بودم.یک مرتبه خبر اعلام انشعاب به اجازه امام را شنیدم، بدون اینکه قبلاً‌ این تصمیم را به ما اعلام کرده باشند. روزنامه‌ها همه تعطیل بودند، دیدیم روزنامه‌های خاصی فوق‌العاده زده‌اند که انشعاب شد و دلیلش هم این است که این آقایان، ‌اسلامشان آمریکائی است و طرفدار سرمایه‌دارها هستند!در فاصله بین دو مرحله انتخابات بود. من رفتم خدمت حضرت امام و عرض کردم: "بعد از شصت سال که از عمرمان گذشته،ما نمی‌دانستیم که امریکائی هستیم،ما فقه را پیش شما خواندیم، اصول را پیش شما خواندیم، فلسفه را پیش شما خواندیم،سیاست را از شما یاد گرفتیم؛ حالا چطور شده بعد از این همه مدّت آمریکائی‌ از آب درآمدیم؟ " امام معمولاً موقع صحبت به طرف مقابل خیره نمی شدند.این حرف را که زدم،‌ یکمرتبه سرشان را بلند کردند و فرمودند: "من چنین حرفی نزده‌ام. من به شما علاقه دارم. کی چنین حرفی زده‌ام؟ "آن وقت مرحوم بهشتی شهید شده بود. عرض کردم‌: "شهید بهشتی جمله جالبی دارد. می‌فرماید مفهوم کلام آن چیزی است که مردم می‌فهمند،‌نه آن چیزی که گوینده قصد کرده است. " امام فرمودند: "یعنی چه؟ " گفتم: " ابتدا شما انشعاب را تأئید کردید و فلسفه آن را آقایان بعداً ذکر کردند. گفتند اینها طرفدار سرمایه‌دارها هستند. شما هم که انشعاب را قبول کرده‌اید، ‌پس مفهومش این است که شما فلسفه‌اش را هم قبول دارید. " امام فرمودند: "من چنین چیزی نگفته‌ام. " گفتم: "به هر حال نتیجه کار این شده. " بعد عرض کردم: "شما شخصیت قاطعی هستید که این انقلاب را ایجاد و رهبری کرده‌اید و از هیچ کس هم باک ندارید. اگر واقعا‌ً ما آمریکائی هستیم،قاعدتاً باید دو تا کار را انجام بدهید. یکی دستور بدهید کرکره جامعه روحانیت را پائین بکشند و رسماً آن را تعطیل کنند و ثانیاً همه ما را در یک هلیکوپتر سوار کنند و بگوئید ما را ببرند بریزند توی دریاچه ساوه! " چون امام به من خیلی لطف داشتند، جسارت پیدا کرده بودم این طور حرف بزنم. گفتم: " یک مشت امریکائی را برای چه نگه داشته‌اید؟ " امام فرمودند: " من این را نگفته‌ام ". بین دو مرحله انتخابات بود و ما می‌خواستیم زرنگی کنیم و از تأئید امام برای خودمان، در جهت انتخابات نیز بهره‌برداری کنیم، ولی امام از ما زرنگتر بود. من نامه ای را نوشته بودم که "نه " را در باره اینکه امریکائی نیستیم از امام بگیرم.[با خنده] گفتم‌: "اگر این را قبول دارید و تأئید می‌کیند، لطفاً مرقوم بفرمائید. " امام نگاهی کردند و فرمودند: "خیر! بین دو مرحله انتخابات چنین چیزی را نمی‌نویسم، ولی بعد از انتخابات بیائید اینجا و هرچه در باره رفع این اتهام بنویسید،من امضا می‌کنم. " امام تیزبینی خاصی داشتند و در سیاست ،خیلی دقیق بودند. بعد از این دیدار، دوستان هرچه گفتند برو پیش امام،‌گفتم من دلم گرفته و مکدّر شده ام و نمی روم،چون واقعاً ما خودمان را از این اتهامات مبرّا می دانستیم.

*سوال: بر حسب خاطره و نقل قولی که فرمودید،طبیعتاً منظورشان شما نبوده‌اید.

*مهدوی کنی: به هر حال چنین برداشتی شد. هنوز هم بعضی‌ها این را می‌گویند چه رسد به آن روزها! من دیدم ما برای این انقلاب و در راه امام کتک خورده‌ایم. آن وقتی که نام امام را نمی‌شد بالای منبر برد و ساواک می‌گفت اسم خمینی را نیاورید، من مسئله می‌گفتم و مثلاً شکیّات می‌گفتم که فقط اسم امام را بیاورم. شکیّات،موضوعی اختلافی هم که نبود. آن روزها امام نمی‌گفتیم، آیت‌الله خمینی می‌گفتیم. می‌گفتم آیت‌الله خمینی گفته‌اند اگر شک بین دو و سه کردی، بنا را بر سه بگذار! ساواک چند بار مرا خواست و گفت: "آشیخ! این قدر اسم این آقا را نیاور، وگرنه تو را می‌فرستیم جائی که عرب نی‌ بیندازد. " بعد از فشاری که آوردند، مدتی می‌گفتم حضرت استاد.باز مرا بردند بازجوئی. گفتم: " من که می‌گویم استاد "،‌ گفتند: " مردم می‌دانند منظور توکیست ". از استاد گذشتیم و گفتیم آقا! این در اواخر عمر رژیم بود.اول ماه رمضان سال 53، ساواک مرا خواست و گفت: "دیگر نگوئی آقا! این دفعه آخر است.دیگر ملاحظه‌ات را نمی‌کنیم ". شب احیای آخر یعنی بیست و سوم ماه رمضان بود.مرحوم آقای طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی هم بودند. آیت الله طالقانی زود احیایشان را تمام می‌کردند و می‌آمدند مسجد ما. ما احیای سنّتی می‌گرفتیم، آنها احیایشان جدید و امروزی بود!من نماز قضا می‌خواندم و آقای طالقانی می‌آمدند و می‌گفتند: " چه خبر است آقای مهدوی! این قدر نماز قضا نخوانید؟‌مردم را کشتید! " خلاصه تا نزدیک اذان احیا گرفتیم.آن شب من خبر نداشتم که آقای طالقانی آمده‌‌اند و توی حیاط نشسته‌اند. خلاصه آن شب دعا کردم که: "خدایا! آن کسی را که می‌خواهیم برسان. خودت می‌دانی کیست " مردم چنان آمینی گفتند که سقف مسجد داشت کنده می‌شد. ما آمدیم پائین و گفتند شما را کلانتری می‌خواهند و همان شب مرا بردند که بردند. می‌خواهم بگویم در حدّی که عقلمان و زورمان می‌رسید،برای اعتلای نام و اهداف امام تلاش می‌کردیم و تا آخر هم همین حالت را داشتیم.آن وقت به ما گفته بودند که در خط امام نیستیم و طرفدار امریکا هستیم!

*سوال: البته امام فرمودند که من به آقای مهدوی ارادت داشته‌ام و دارم و خواهم داشت، یعنی در واقع برای شما چک سفید امضا کردند.

*مهدوی کنی: بحث شخصی نیست.لطف امام هم به حقیر معلوم بود،اما اتهامی که به ما زده می شد،خیلی غیرمنصفانه بود.به هر حال در میان دوستان ما طرفدار سرمایه‌داری پیدا نمی‌شد. شهید محلاتی، شهید شاه‌آبادی و امثال اینها دوستان ما بودند.

*سوال: انتشار خاطرات جنابعالی بازتاب گسترده ای داشت و واکنش های متفاوتی را برانگیخت.شما در بحث قائم مقام رهبری فرموده بودید که ایشان باید همگام با رهبری حرکت می کرد.این آقایان این طور تعبیر کرده اند که جنابعالی گفته اید قائم مقام رهبری نباید دارای افکار مستقل باشد و به تعبیر آقای منتظری،باید "بز اخفش " باشد.

*مهدوی کنی: قائم مقام یک وقت بعد از رهبر و به عنوان جانشین می آید،بدیهی است که با توجه به مقتضیات زمان ممکن است نظر دیگری ارائه بدهد،ولی قائم مقام در حیات رهبر، باید کار او را انجام بدهد.مثلاً قائم مقام بنده در دانشگاه ،باید کار مرا انجام بدهد و نمی تواند بگوید رئیس دانشگاه این دستور را داده یا این طور گفته ،اما من قبول ندارم؛ شما کاری را که من می گویم انجام بدهید.چنین امری نامعقول است.قائم مقام جایگاهش بالاتر از معاون هم هست و کار رهبر یا مدیر را انجام می دهد و نظرات او را پیاده می کند.اگر هم اختلاف نظری با وی دارد،می تواند به طور خصوصی با او بحث کند و حتی نظر او را هم برگرداند،اما نمی تواند برای مثال بگوید که رئیس گفته فلانی اخراج شود،ولی من می گویم که باید باشد.به این شکل هیچ سازمانی را نمی شود اداره کرد.حرف من در آن زمان این بود که وقتی آیت الله منتظری قائم مقامی را پذیرفته اند،اگر امام می گویند که باید بجنگیم ،باید جنگید.اختلاف نظر میان انسان ها، هم وجود دارد و هم پذیرفتنی است،ولی ایشان گاهی در رسانه ها بر خلاف نظر امام صحبت می کرد.ممکن است انسان در جمعی خصوصی بگوید که من با جنگ موافق نیستم یا نهضت آزادی را قبول دارم،اما وقتی امام اعلام می کنند که نهضت آزادی را راه ندهید و حالا کسی که جانشین و قائم مقام است،بگوید خیر راه بدهید! این تضاد در حکومت است.ایشان جوابی داده اند که کم لطفی است.ایشان فرموده اند که من نمی توانم امر به معروف و نهی از منکر کنم؟یک وقت مسئله شخصی است،می شود انسان به میل و اراده خودش عمل کند و به جائی هم بر نمی خورد،ولی وقتی من قائم مقام شما هستم،معنایش این است که پذیرفته ام جایگاه شما را حفظ کنم،یعنی شما اصل هستید و من فرع و بالاخره اگر نمی توانم به مقتضای قائم مقامی رفتار کنم،استعفا می دهم.

*سوال: ایشان گفته اند حرف هائی را که دیگران نمی توانستند به امام بگویند،من می رفتم و می گفتم.

*مهدوی کنی: بحثی نیست .خب می رفتید خصوصی به امام می گفتید؛چرا در سخنرانی ها و رسانه ها می گفتید که رسانه های بیگانه سوء استفاده کنند؟چرا دستاویز به دست رادیو بی بی سی و رادیو آمریکا می دادید؟شنیده ام که ایشان این مطلب را منکر شده اند؛ اما واقعیت این است که دشمنان از حرف های ایشان سوء استفاده های زیادی می کردند،مثل حرف هائی که ایشان علیه سپاه می گفتند.قطعاً در سپاه هم اشکالاتی بوده،ولی در آن شرایط نباید به این شکل موضعگیری می کردید.نمی شود کسی قائم مقام رهبری باشد،اما در حاکمیت تضاد و کشمکش ایجاد کند.البته از حق نباید گذشت که آیت الله منتظری در جریان نهضت و انقلاب انصافاً خیلی زحمت کشیده است.ایشان به خاطر امام زندان رفت،تبعید رفت و بسیار زحمت کشید.واقعاً در مواردی فداکاری کرد،منتهی ایشان سلیقه هائی برای خودش دارد،بر حرف خودش ولو دارای اشکال باشد،پافشاری می کند و همین حالت موجب می شود که حرف طرف مقابل را قبول نکند.من الان هم به ایشان جسارت نمی کنم،کما اینکه هیچ وقت این کار را نکرده ام.در مقطعی باب شده بود که خیلی ها علیه ایشان حرف می زدند و می نوشتند،اما من این کار را نکردم.جالب اینجاست که همینها در دوره قائم مقامی ایشان بیشترین حمایت را از ایشان می کردند،ولی بعد از برکناری ،به یکباره تندترین مواضع را علیه ایشان اتخاذ کردند و باز در این چند سال اخیر برگشتند و با ایشان رفیق شدند! من هیچ وقت به ایشان توهین نکرده ام.الان هم مایل نبودم در این باره صحبت کنم و در خاطرات هم به تناسب بیان سیر حوادث انقلاب و ثبت در تاریخ مطالبی را گفته ام و قصد تعریض به ایشان را نداشته ام.چه خوب است که به گذشته ها برگردیم و بازنگری کنیم و در صدد اصلاح آنها باشیم و عیب زدائی کنیم و در برابر دشمنان انقلاب متحد شویم و از درگاه خداوند متعال مغفرت و آمرزش بخواهیم.

منبع:یادآور