او هم مانند بسیاری دیگر که قرنها علویان چشم بر نوک قلم ایشان می دوختند تا کلام مولایشان را از آن بخوانند رفت.
رفتنی با شکوه و چه زیباست که انسان رفتنش اینچنین باشد.
نمی دانم او با دلها چه کرده بود اما به خوبی تنها مرتبه ای که او را در دفتر ساده اش درک کردم به یاد دارم. گویی قصد سفر داشت. به راستی که او به مولایمان امام علی علیه السلام به خوبی اقتدا کرده بود و هر لحظه آماده سفر بود.
گمان نمی کنم کسی تصویری از ایشان به خاطر داشته باشد که ترس در آن راه یافته باشد.
آن روز در اوج ........ بچه های ما در دانشگاه بود اما چه دلنشین نوایی داشت.
در نوشته پیشین بر این پرسش تاکید شد که:
تصور کنید شما مجبور هستید از تهران به قم بروید آیا خودرو شما شعور این را دارد که به جای ۱۰ لیتر در صد کیلومتر لختی به شما رحم نموده و ۸ لیتر در ۱۰۰ کیلومتر بسوزاند؟
اما نکته دیگری که می توان در این باره گفت نسبت قیمت خودر به قیمت سوخت است. در کشورهای پیشرفته همواره تلاش شده است برای کاهش مصرف سوخت و رعایت بهره وری در حد ممکن این نسبت کوچک شود.
به عبارت دیگر هرچه قیمت خودرو برابر بهای حجم کمتری از سوخت باشد می توان به این نتیجه رسید که صرفه تبدیل خودرو های فرسوده به خودرو های روزامد بیشتر است.
هرچند که در کشور ما نیز تقریبا پس از پایان دفاع مقدس دولتمردان تصمیم گرفتند که این نسبت را کوچک کنند اما با یک چشم پوشی استراتژیک:
در طول این سالها همواره برنامه ریزان اقتصادی کشور با نادیده گرفتن قیمت های چند برابری خودر در بازار انحصاری و غیر رقابتی ایران تلاش کرده اند با سال به سال گران کردن قیمت سوخت این نسبت را به اندازه جهانی آن نزدیک کنند.
بیش از ۲۰۰۰ (دو هزار درصد) افزایش قیمت بنزین در مدت کمتر از بیست سال نشانه این عزم جدی دولتمردان است.
چشم پوشی استراتژیک دولتمردان از یکی از وجوه اصلی مساله نسبت قیمت سوخت به قیمت خودرو موجب شده است کوچک شدن نسبت زیانهای زیر را به بدنه اقتصاد کشور وارد کند:
یک بار دیگر مرور کنیم که:
قیمت بنزین در مدت کمتر از بیست سال بیش از ۲۰۰۰ (دو هزار درصد) افزایش یافته است.
ایها الناس حراج است حــــــــراج
قم و کاشان به حراج است حراج
این شعر را چندین ده سال پیش نسیم شمال گفته و من هم بیش از ۱۰ سال پیش از زبان یک استاد ادبیات شنیدم.
اما امروز کشور ما یقینا با آن روز این شعر یکی که نیست هیچ بلکه تفاوتش از زمین است تا نوک دماوند؛ چرا که نوک دماون هم زمین است و هم نوک دماوند.
بالاخره مملکت ما در این سالها تغییر کرده اما نمی دانم چرا هنوز احساس می کنم نسیم شمال دارد با من با تو و گویا با همه تاریخ گذشته ما و حال امروز ما سخن می گوید.
دولت احمد نژاد بالاخره تابوی تصمیم در باره یارانه بنزین را دارد کم کم می شکند.
خوب جا دارد بگویی آقای رییس جمهور دمت گرم.
اما به قول شاعر :
بت شکستید و بت گر باقی است
بالاخره بنزین بدون یارانه می شود اما گمان می کنید مصرف آن هم کاسته خواهد شد.
تصور کنید شما مجبور هستید از تهران به قم بروید آیا خودرو شما شعور این را دارد که به جای ۱۰ لیتر در صد کیلومتر لختی به شما رحم نموده و ۸ لیتر در ۱۰۰ کیلومتر بسوزاند؟
به هر حال این پرسش است که جوابش گمان نمی کنم باب میل آقایان طرف دار حذف یارانه ها و حرکت به سوی اقتصاد لیبرال سرمایه داری و حتی دولت اصولگرای مورد احترام باشد.
این پرسش واقعا جدی است.
تا فرستاده یا همان پست بعد کمی به این پرسش فکر کنید.
تصور کنید شما مجبور هستید از تهران به قم بروید آیا خودرو شما شعور این را دارد که به جای ۱۰ لیتر در صد کیلومتر لختی به شما رحم نموده و ۸ لیتر در ۱۰۰ کیلومتر بسوزاند؟
پی نوشت: گمان می رود املای حراج را اشتباه نوشته ام ببخشید.
فضای مجازی با وجود همه مزیت هایی که دارد چندی است تبدیل شده به صحنه تخریب و ترویج نکات خضوصی زندگانی آدمهای سرشناس.
به هر حال من که همواره دوست داشته ام یه روز آدم سرشناس و مشهوری باشم این چند وقت است از بیم آنکه نکند چنان بلاهایی که بر سز برخی از هنرمندان، ورزشکاران و حتی سیاستمداران امده است سر من هم بیاید ترجیح می دهم به همان زندگی یواشکی خودم قناعت کنم.
بالاخره این فضای مجازی شور مشهور شدن را از سر ما انداخت.
اولا سلام.
بهار ۸۴ درگیر کار پایان نامه ام بودم؛ سوژه دشواری که گزیده بودم گیجم کرده بود.
یه روز توی کتابخانه میراث که سرگرم کند و کاو بودم دیدم پیرمردی ریش سپید دخترکی دانشجو مانند را راهنمایی هایی می کند که نشان می دهد آدم کتاب دیده ایی است من هم که حیران در گرد آوری داده هایی برای پایان نامه ام بودم به سویش رفتم با آغوش باز مرا پذیرفت و آنجا بود که با مجله نشان آشنا شدم.
به هر حال در مجله نشان آنچه را می خواستم یافتم با جناب محمد رضا ریاضی آشنا شدم و هم او بود که گفت:
«کهن ترین نشان های ایران عزیز نشان شیر و خورشد است که از بد روزگار در زمان قاجار و پهلوی نیز اندکی دیگر گون شده است.»
برایم تازه بود چرا که می شندیم شیر و خورشیدی که همه سال ها ما دیده ایم تیغ بر کف دارد حال آنکه باید چراغ در دستش باشد.
از آن هنگام بود که نگاهم به شیر و خورشید دیگر شد؛ خیلی دلم خواست در کار پایانی ام این نشان را به کار بندم اما دریغ و درد که نشد.
استاد راهنمایم با همه شناختی که از دیدگاه ها و سوی اندیشه سیاسی ام داشت مرا از به کار بردن این نماد زنهار داد و من نیز شیر و خورشید را در کنج اندیشه ام نهادم تا هنگامی که بشود ان را نمایان کرد.