ما هم دلمان می خواهد اهل جزیره باشیم.
ماهم دلمان می خواهد علی هاشمی باشیم.
ما هم دلمان می خواهد تا لحظه آخر در جزیره بمانیم.
ما هم دلمان را با تار به تار زلف مجنون گره زده ایم و امروز این رشته های دل ماست که ما را به سوی علی می کشاند؛ چه تفاوت می کند علی هاشمی باشی یا علی اکبر اصلا مگر اسم برای من و تو مهم است. مهم این است که در عاشورایت امامت را گم نکنی؛ مهم این است که مثل برخی در روز عاشورا اسبت را پشت خیمه پنهان نکرده باشی تا شاید با اعتماد به او به امات پشت کنی. حالا می خواهد اسبت حیوانی با چند تکه گوشت و استخوان باشد یا اینکه نه راز و رمز سخنانت باشد به یکی بگویی اصلح و بعد هم دنبال دیگران باشی؛ یک جا عرض ارادتی کنی و یک جا برای دوستان همو که اراداتت را به او ابراز داشته ای شاخ و شانه بکشی.
عاشورا که می شود نمی توانی یکی به میخ بکوبی و یکی به نعل؛ نمی شود دولا دولا بر شتر سوار شوی. اینجا معرکه است و شیطان و همه سربازانش منتظرند زمین خوردن تورا ببینند بالای سرت بیایند و جشن پیروزی بگیرند.
زبیر هم که باشی طلحه هم که باشی حتی اگر هنگامی که درب خانه علی را می سوزاندند چشمت به دهان علی و دستت به شمشیر بوده باشد باز هم؛ امان از لقمه حرام و دوستی دنیا. می شود که در جمل جلوی امام حق بایتس و کشته شوی. هنگامی هم که شمشیرت را به علی می دهند و او گریه کند.
گریه علی نه برای یار قدیمی اش که برای همه تاریخ است.
علی برای همه زبیرها و طلحه ها گریه می کند.
علی برای من تو گریه می کند.
علی برای ستونها و استوانه های انقلاب گریه می کند.
علی برای سردارها و آیت ا... ها گریه می کند.
علی امروز خیلی ها را دیده است.
علی ایران ۱۳۸۸ را دیده است و گریه می کند.
آن شمشیر آینه ای بود که تاریخ را در خود نشان می داد و کسی که دید گریست.
عاشورا هم یک شبه عاشورا نشد؛ اول سقیفه بود و بعد بیعت و بعد جمل و بعد صفین و بعد نهروان و بعد صلح و بعد زهر و بعد دعوت و بعد مهمان کشی.
حالا هم دشمنی که نتوانست سقیفه به راه بیاندازد و نتوانست شورای رهبری تشکیل دهد و نتوانست با یاران جملش جام زهر به علی بنوشاند در خیال خام خود هزارها خواب تعبیر نشدنی دیگر دیده است و در همان خواب دستی بر شکم های برآمده از حرام می کشد و لذت می برد اما نمی داند این لذت را جز در خواب تجربه نخواهد کرد.
امروز علی هاشمی در کنار دوستانش آرام گرفت فاطمه(س) هم تا چند لحظه دیگر در کنار پدرش آرام می گیرد؛ به او می رسد و شکوه های علی را از قوم هزار رنگ به رسول خدا باز می گوید.
نمی دانم چرا اما سرپنجه قلم خودش و بی اختیار من نوشت «فاطمه(س) هم تا چند لحظه دیگر در کنار پدرش آرام می گیرد». ما را چه به مجاز و حقیقت ما دلمان را با علی و پاره های دل او پیوند زده ایم. ما غم زهرا را با هزار شادمانی اهل دنیا تاخت نخواهیم زد.
ما دنبال حقوق بشر و دموکراسی لَه لَه نمی زنیم؛ ما دنبال تساوی حقوق زن و مرد هم نیستیم؛ رسانه ما بی بی سی و سی ان ان نیست شاید ملی هم نباشد شبکه ای هم نداشته باشد چه سراسری و چه استانی. ما مثل خیلی ذوق زده ها برای رضایت آلمان و انگلیس و زن باره های فرانسوی دم تکان نمی دهیم.
مردمسالاری ما یعنی اینکه علی به حقش برسد حالا اگر هزار هزار رای در صندوق دنیاطلبی ترسو ترین همراهان ریخته شده باشد. ما که با کسی تعارف نداریم؛ اصلا مگر در سقیفه انتخابات برگزار شد. چند نفر رای دادند. چه کسی بر این انتخابات نظارت کرد.
حقوق بشر برای ما یعنی اینکه علی اصغر تشنه نماند.
حقوق زن برای ما یعنی اینکه بازو و سینه هیچ مادری بین در و دیوار گرفتار میخ گداخته نشود.
رسانه ما زینب است. که بی شبکه و آگهی تبلیعاتی یک تنه دنیا را به هم ریخت. بی آنکه گریه کند مظلوم نمایی در اسارت بود اما یزید را مقهور عظمت علوی خودش کرد.